خوشا به مجلس شوریدگان درد آشام


بیاد لعل لبش نوش کرده جام مدام

چنین شنیده ام از مفتی مسائل عشق


که مرد پخته نگردد مگر ز باده خام

جفا و نکبت ایام چون ز حد بگذشت


بیار باده که چون باد می رود ایام

خیال زلف و رخت گر معاونت نکند


چگونه شام بصبح آورند و صبح بشام

مرا ز لوح وجود این دو حرف موجودست


دل شکسته چو جیم و قد خمیده چو لام

اگر ببام برآیی که فرق داند کرد


که طلعت تو کدامست و آفتاب کدام

دمی ز وصل تو گفتم مگر به کام رسم


دمم بکام فرو رفت و برنیامد کام

براه بادیه هر کس که خون نکرد حلال


حرام باد مرا و را وصال بیت حرام

اگر بکنیت خواجو رسی قلم درکش


که ننگ باشد ار از عاشقان برآید نام